آلاله دختر جوانی است که بر خلاف خواسته پدرش خیلی مشتاق ورود به دانشگاه است، اما به دلایلی نامعلوم که تنها پدر از آن آگاه است برای بار دوم با مخالفت او رو به رو شده، هرچند ناگهان بعد از تلاش های دختر عمو و خواهر کوچک ترش پدر موافقت خود را اعلام می کند و اینگونه می شود که آلاله پا به دانشگاه می گذارد. از همان نخستین روزهای دانشگاه است که سنگینی نگاه پسری را که ظاهرا با دختری دیگر در ارتباط است روی خود احساس می کند و از این نگاه ها احساس ناخوشایندی به او دست می دهد. مدتی می گذرد تا اینکه بهنام، دایی جوانش، را ملاقات می کند و در این ملاقات است که در می یابد از تلاش عاشقانه و مصرانه بهنام است اگر او توانسته اکنون در دانشگاه تحصیل کند، این درحالی است که بهنام از او می خواهد چندان پیگیر دلیل پدرش برای مخالفت با دانشگاه رفتن او نباشد!