از نیمه دوم قرن بیستم بدین سو، شاهد گسترش روش تحلیل اقتصادی به حوزههایی هستیم که هرگز به عنوان یکی از موضوعات اقتصاد شناخته نمیشدند. هر چند در آغاز قرن گذشته، اقتصاد دانشی بود که به مطالعه بازار- در معنای حقیقی آن- و روابط افراد در بازار میپرداخت، در پایان قرن مزبور اقتصاد به دانشی تبدیل شده بود که میرفت مرزهای خود را به هر آنچه علوم انسانی بر آن سایه افکنده بود، بگستراند. در حدود نیمه دوم قرن بیستم آثاری به نگارش درآمدند و موضوعاتی را مورد بحث قرار دادند که تا آن زمان، جزوی از آنچه «اقتصاد» نامیده میشد، به شمار نمیآمدند: اقتصاد تبعیض از گری بکر، نظریه اقتصادی دموکراسی از آنتونی داونز، محاسبه رضایت از بوکانان و تالوک، منطق عمل جمعی از اولسون و رسالهای درباب خانواده باز از بکر از جمله مهمترین آثاری بودند که گامهایی سترگ در تمهید بسترهای لازم فکری جهت پاگشا کردن تحلیل اقتصادی در حوزه حقوق، سیاست و سایر حوزههای علوم انسانی برداشتند.