«قطار شرق هرگز به مقصد نرسید»، مجموعه داستان کوتاهی ست نوشتۀ رومینا نیک اندیش. این کتاب مجموعه ای از خرده روایت های زندگی انسان هایی ست که لزوما قهرمان قصه ها نیستند. درواقع، مولف برشی از رخدادهای روزمرۀ شخصیت ها را به تصویر می کشد که ممکن است در پرداخت گره داستان، لزوما راه حلی برای آن بزنگاه دشوار وجود نداشته باشد یا در قصه نشان داده نشود. درست مانند زندگی انسان مدرنی که گاهی گذراندن زندگی را بر زیست آن ترجیح می دهد و خود را مجبور به این انتخاب می داند. علاوه بر آنچه گفته شد، عنصر مهم این کتاب، باورپذیری آن است؛ کتاب درواقع روایت زن ها، مردها یا کودکانی ست که با پیرنگ های سادۀ قصه ها خلق شده است، به شکلی که گویی ما در مقام خواننده این واقعه ها را روزانه در مسیر رفت وبرگشت روزمره مان دیده یا شنیده ایم. از این رو می توان گفت «قطار شرق هرگز به مقصد نرسید»، نگاهی مدرن به قصۀ روزمرۀ انسان هایی ست که گرچه حوادث و اتفاق ها در زیست فردی شان وسیع یا دشوار است، در ساحتی کل نگر تنها واقعه ای از هزاران اتفاق روزانۀ زندگی ست که وقتی مکتوب یا روایت می شوند، قابل تأمل اند. این خاصیت داستان های مدرن است که شخصیت های محوری داستان ها، لزوما نجات دهندۀ دیگری یا خود نیستند، از این رو در قصه ای از کتاب دیده می شود که راه حل «کارمند شرکت ساعت سازی»، به عنوان شخصیت اصلی آن داستان، ترک کردن صحنۀ جدال با کارفرما یا خانواده است، به جای بازگوکردن یا حتی طرح مسله برای اطرافیانش. علاوه بر آنچه گفته شد، زبان روان و جمله های کوتاه از مولفه های انطباق دهندۀ محتوا و فرم داستان های این کتاب است. از این رو می توان گفت روانی و بی پیرایگی، همان مولفۀ محوری ست که این کتاب را به یک کل منجسم از حیث فرم و محتوا تبدیل می کند.