آنیتا دسای در بخش اول رمان خانواده ای هندی را توصیف می کند که پسر آنها برای تحصیل به امریکا رفته است.و در بخش دوم توصیف امریکا در برخوردش با پسر خانواده یا بهتر بگوییم توصیف پسر در برخوردش با امریکاست.در بخش اول «اوما» شخصیت کلیدی است دختری که در یک خانواده ی هندی ، اسیر تفکرات پدر و مادر خود است و مترصد فرصتی برای مقابله با آنها.«دسای» این دختر را نماینده ی جغرافیایی کرده است که در آن زندگی می کند(همان دختر) «اوما» در خانواده ی خود پیش از آنکه انسانی باشد جداگانه ،بیشتر موجودی است که باید تابعیت محض پدر و مادر و باور های آنها را بپذیرد و این ذهن نویسنده را برای خلق چنین رمانی آبستن می کند. اوما دختری سن بالا و فرزند بزرگ خانواده است که در کنار آرونا و آرون با پدر و مادرشان زندگی می کند. روابط او با اطرافیان از جمله معلم های صومعه، دوستان، اقوام و خواهر و برادر و پدر و مادر محور قصه است. اما نویسنده روابط و نوع تعامل «ماما بابا» با اوما را چون چتری وسیع بر سر تعاملات اوما و نوع رفتار او گسترده است. مامابابا همچون دو مأمور پلیس خوب و وظیفه شناس بر تمام حالات، حرکات، نظرات و افعال اوما نظارت می کنند و این نظارت پلیس گونه خود را با تعابیر نگرانی، امر مهم تربیت فرزند و ادای وظیفه پدر و مادری توجیه می کنند. آن ها پدر و مادر نگرانی هستند که سنت حسنه نظارت بر فرزندان را از پدر و مادر و آبا و اجداد خود به ارث برده اند و هرگونه تمرد از این سنت را به مثابه قدرنشناسی فرزندان این دوره زمانه می دانند. به زعم آن ها اوما باید قدردان مامان بابای نگران خود باشد، نه این که با غرولندهای بی جا مانع امر مهم تربیت آبا و اجدادی آن ها شود. آرونا دختر دیگر خانواده از نعمت زیبایی و تیزهوشی بهره مند است که می تواند زمینه های تمرد و جسارت را در او تقویت کند. او به همین دلایل می تواند به زودی مرد خوبی را به خود جذب کند و با یک ازدواج موفق و تحسین برانگیز به زن کاملی تبدیل شود که هر خانواده ای آرزویش را دارد. آرون نیز با نعمت مهم جنسیت به دنیا آمده است! او تنها پسر خانواده است و مرد آینده، و باید از همین امروز برای فردایش برنامه ریزی کرد. اما اوما از هیچ کدام از این نعمات بهره ای نبرده است، پس سهم عمده ای از نگرانی ویژه مامابابا نصیب او می شود و او باید پذیرای این میراث گران قدر باشد.