این کتاب از عشق میگوید، از عشقی که مشکلات زیادی سد راهش شده است و قهرمانان داستان باید خودشان را برای جنگیدن با این مشکلات آماده کنند. عشق، اولین موضوع این کتاب است و تا پایان راه طولانی زندگی ادامه دارد. زندگی که همیشه شیرین نیست و گاهی دچار پستی و بلندیهایی میشود که دلت میخواهد خودت را از یکی از همین بلندیها پرتاب کنی پایین! اما همه ماجرای زندگی به این ناامیدی ختم نمیشود. گاهی باید تمام سختیهای زندگی را درون کولهپشتیات بریزی و بروی نوک قله بایستی، به پرتاب کردن خودت از بالای کوه فکر کنی و بعد کولهپشتی را در دستت بگیری. با سختیها چشم تو چشم شوی و بگویی: “ببین! من تو رو تا اینجا دنبال خودم آوردم، اما دیگه نمیخوامت” و بعد کولهپشتی را با همه سختیهای طاقتفرسای درونش به پایین پرتاب کنی. کولهپشتی قل بخورد و برود و همزمان نور امید در چشمانت بدرخشد. کتاب حاضر، از همین امید به زندگیهای زیبا میگوید. از همین سختیهایی که باید دورشان ریخت تا آرامش به زندگی برگردد. هدف نویسنده برای نوشتن این کتاب، همین است که بگوید باید همچون کوه مقابل مشکلات استوار بود تا روزی برسد که سختیها یکی یکی دور شوند و به جای آنها آرامش به زندگی افراد تزریق شود.