این کتاب را چند نویسنده ی جوان تازه کار با همکاری یک دیگر به رشته تحریر درآورده اند. ماجرا پیرامون شهاب جریان دارد، جوانی عاشق نویسندگی و قدم زدن زیر باران که اکنون بر پیشانی اش مهر قاتل بودن خورده است، او انگار از دنیا و هر آن چه در آن هست دست شسته و هیچ کاری برای رهایی از اتهامی که برای آن در زندان به سر می برد نمی کند. باز هم دادگاهی دیگر فرارسیده و شهاب فراخوانده شده، عماد آمده و جلسه ای دیگر را در کنار او به پایان رسانده است. شهاب دست در دست سربازی که مامور همراهی او است در حال بازگشت به زندان است که چشمانی آشنا توجهش را جلب می کند، چشمانی که او دقیقا صاحب آن را به یاد نمی آورد اما مطمئن است که می شناسدش. شاید او همان کسی است که می تواند پیغام شهاب را به نیک آفریدش برساند…