در ادبیات تجربی توسعه، هنگامی که سخن از تجربه ایران به میان میآید، از تعبیر «پارادوکس ایران» استفاده میشود. این به دلیل آن است که هر کس ظرفیتهای مادی، اقلیمی و انسانی ایران را مورد بررسی قرار دهد، انتظار دارد که به اعتبار آنها، دستاوردهای خارقالعادهای را ملاحظه کند؛ اما آنچه در عمل مشاهده میشود، دقیقا در نقطه مقابل آن انتظار قرار دارد. این شکاف میان انتظارات و واقعیتها در دوره سالهای ۱۳۸۴ به بعد ابعاد بیسابقهای پیدا کرده است. بارزترین جلوه این عدم تناسب را در تحولات بازار کار ایران در فاصله سالهای ۱۳۸۵ – ۱۳۹۰ میتوان مشاهده نمود. سوال پیش آمده پس از پذیرش اصل خطیر بودن شرایط کنونی کشور آن است که برای برون رفت از آن چه باید کرد؟ مجموعه مقالات و گفتوگوهای جمعآوری شده درکتابی که پیش روی شماست، با همین هدف سامان یافته است. باور مسلط در همه این مجموعه آن است که اساس بقا و بالندگی جامعه ما به «تولید محوری» بازمیگردد و راه نجات در شرایط کنونی، چیزی جز آن نیست. اما مسئله این است که تحقق «تولید محوری» نیازمند دگرگونی بنیادی و نظاممند در همه عرصههای حیات ماست.