در 30 آوریل 1945، زمانی که هیتلر تصمیم گرفت جان خود را بگیرد، جهان تغییر کرد. اکثر مردم این را میدانند و کتاب های زیادی در مورد آن نوشته شده است. اما کتاب "خاطرات محافظ شخصی هیتلر" با عنوان فرعی "با پیشوا تا ابد" به قلم "روخوس میش"، کپی دیگری از آن رویداد نیست. این اثر نه پرترهای از یک مرد صاحب قدرت است و نه داستان کسی که به خاطر شناخت یک فرد صاحب قدرت، مشهور شده است. این قصهی یک مرد معمولی است که از دریچهی نگاه خودش نقل میشود و حاوی گفتههایی است که برای هرکسی که به تاریخ جنگ، کند و کاو تفکر نازیها یا هیتلر علاقه مند است، هم دلهره آور و هم هیجان انگیز به نظر میرسد. "روخوس میش" نازی نبود و هرگز به این جنبش نپیوست. او مردی بود که از طریق سرنوشت و در نتیجه یک جراحت وحشتناک به همکاری نزدیک با هیتلر فرستاده شد. "خاطرات محافظ شخصی هیتلر" داستان اوست. برخی از وقایعی که او بازگو کرده شگفتانگیز است و برخی از آنها آشنا و ملموس به نظر میرسد. به اعتراف خودش، هیتلر "رئیس" بود و او را صرفا یک مرد معمولی میدانست که برایش کار میکرد. در طول کتاب "روخوس میش" چندین بار اشاره میکند که او برای این سمت صرفا به این دلیل انتخاب شده که مشکلی ایجاد نکرده است. این کتاب نگاهی است به زندگی افرادی که عموما با سوء برداشت مواجه شدهاند و زندگی نزدیکترین مردان به هیتلر را نشان میدهد. جنبههای خصوصیتری از زندگی مردی که بسیاری او را همچون شیطان، پلید و بدذات میدانند، در این کتاب آشکار شده است و آن را به روایتی بسیار قابل تامل تبدیل کرده است.