ونسا دخترک پانزده ساله، جسور و تنهایی که درگیر رابطه ای به ظن خود عاشقانه با معلم چهل و دو ساله اش می شود و هفده سال بعد در جریان جنبشی که علیه مردان آزارگر به راه می افتد در دوراهی مورد آزار واقع شدن یا مورد پرستش بودن توسط این معلم در معرض اتهام، قرار می گیرد؛ در دوراهی سکوت برای حفظ داستان عاشقانه هفده ساله ای که به گمان خود با این مرد داشته یا هم صدا شدن با زنانی که برخلاف او، خود را قربانی می دانستند. روایتی از رابطه ای فرساینده و آسیب زا میان یک نوجوان و معلمی بالغ که پس لرزه های رنج آور آن هیچگاه دست از سر او برنداشت اما او خود را متقاعد کرده که داستان عشق آن ها چیزی منحصر به فرد بوده و هیچ چیز نمی تواند و نباید این توهم را متزلزل کند، هیچ رسوایی و هیچ مرد دیگری، این تنها راه تحمل خاطرات برای ونسا است. داستانی از کیت الیزابت راسل. من نمی خواهم با پسرهای هم سن خودم، پسرانی با موهای شوره زده و صورت های جوش جوشی باشم. چقدر بی رحمند وقتی ظاهر دخترها را مسخره می کنند و به هر قسمت بدن آن ها از یک تا ده امتیاز می دهند. من برای آن ها ساخته نشده ام. من شیفته ملاحظات میانسالانه استرین و ابراز علاقه ملیح او بودم. او موهایم را، با رنگ برگ های افرا مقایسه می کرد، مرا به خواندن شعرهایی از امیلی، ادنا، سیلویا، ترغیب می کرد. او باعث شد که من خودم را همان طور که او می دید ببینم، دختری با موهای قرمز که ققنوس وار از آتش بیرون می آید و مردان را چون هوا می بلعد. او آن قدر مرا دوست داشت که بعضی اوقات بعد از پایان کلاس، روی صندلی ام خم می شد، سرش را به میز تحریر تکیه می داد و سعی می کرد در هوایی که من نفس کشیدم نفس بکشد. تمام این ها قبل از آنکه چیزی بینمان جوانه زند اتفاق افتاد. من ونسای غمگین او هستم. همین کافیست. من خوشبخت ترینم، از این بابت که کسی چنین عاشقانه دوستم دارد.