خواندن یک رمان خوب همیشه وسوسه انگیز است. اگر بخواهی کلمات را بشکافی، از اتفّاقات در گذری، از ظواهر روابط فراتر روی، از کلمات تکراری در گذری و در هر حادثه ای، اتفاقی، برخوردی، رابطه ای در پی اسرار زندگی، بدنبال اندیشه های خارق عادت امّا پیچیده در جامه عادت باشی. اینجا دیگر کنجکاوی خری لنگ بیش نیست: کندکار، فراموشکار، چشم بسته، ذهن بسته، میبیند امّا در نمی یابد. میبیند امّا فراموش می کند. دیده ها از مردمک چشم فراتر نمی رود. چشم شیشه های روشن امّا مسطح که همه چیز را بازتاب میدهد. هیچ چیز را راهی به درون نیست. ذهن بسته است. قفل شده است. چهره مرگان را میبیند، رنج را نمیبیند. چشم مرگان را میبیند، عزم مرگان را نمی بیند. موی را میبیند، پیچش موی را نه.