کتاب پیش رو پیرامون خانواده ی محب به نگارش درآمده و به شکلی داستان گونه روایت می شود، ماجرای آن جایی بین حال و گذشته روایت می شود و از دوران پیش از انقلاب تا جنگ و پس از آن ادامه می یابد. زینب محب که راوی داستان واقعی کتاب است از زندگی خانوادگی اش می گوید از هنگامی که در صحرا رود زندگی می کردند تا پس از آن که برای ادامه تحصیل، خانوادگی به شیراز عزیمت کردند، از اتفاق ناگواری که برای مصطفی افتاد و فعالیت هایی که خانواده و برادرانش در راه انقلاب به انجام رساندند و از جنگی که تحمیل شد و از شهادتی که برادرانش را از دنیای فانی به آخرت پیوند زد؛ مرگی که اگر به شکلی غیر از شهادت رخ می داد بی انصافی بود در حق آن ها. رها یکی از دانش آموزان زینب است، دختری که علاقه ای قلبی به زن دارد و ذهنش پر از سوال است، او در روزگار کنونی زندگی کرده و هیچ چیز از گذشته ندیده است؛ تنها شنیده ها او را از انقلاب و جنگ آگاه کرده و با وجود علاقه ای که به شهدا دارد گاهی به کسانی که از انقلاب ناراضی اند و یا از سهمیه های ویژه خانواده شهدا شکایت دارند حق می دهد. او به دنبال پاسخی برای آن چه ذهنش را مشغول کرده نامه ای به معلم خود که در اثر تصادف مدتی در کما بوده و به تازگی از کما بیرون آمده نوشته و خواستار کمکی از سوی اوست.