قوبلای خان سالخورده، امپراطور مغول، و مارکو پولوی جوان، سیاح ونیزی، در باغی نشسته اند. قوبلای خان احساس می کند که پایان امپراطوری اش نزدیک است. مارکو پولو توجه میزبانش را به داستان هایی از شهر هایی جلب می کند که حین سفر هایش در سراسر امپراطوری، از آن ها بازدید کرده است: شهر ها و خاطرات، شهر ها و آرزوها، شهر ها و معماری شان، شهر ها و مردگان، شهر ها و آسمان، شهر های تجاری و شهر های پنهان. در جایی از این رمان، متوجه این موضوع می شوید که کالوینو، اصلا درباره ی شهر ها [به معنی متعارفی که ما از کلمه ی «شهر» می شناسیم]سخن نمی گوید. شهر های کالوینو، نه از فولاد و سیمان، بلکه از ایده ها و افکار ساخته شده اند. هر شهر، نشانگر آزمایش و امتحان کردن یک فکر است، یا همانطور که مارکو پولو در جایی به قوبلای خان می گوید: تو از عجایب هفت یا هفتاد گانه ی یک شهر لذت نمی بری، بلکه جوابی که [آن شهر] به یکی از سوالاتت می دهد، لذت بخش است. رمان شهرهای ناپیدا (نامرئی) کالوینو، سفری سوررئال و پست مدرن به زبان تخیل است و آمیزه ای دلپذیر از حالات روحی و بدنی واحساسات و ماورا است.