در روزی سرد و آرام، بین کریسمس و عید سال جدید، جسد یک مرد در آپارتمانی متروکه پیدا می شود. دوستانش شاهد ماجرا هستند، اما آن ها هم مرده اند. اجسادشان در مخروبه ها و کوچه پس کوچه های شهر پیدا می شود. آن ها که قربانیان هروئین هستند، مانند یک گروه کر، با یکدیگر ماجرا را برای مخاطب تعریف می کنند و به شیوه ی خودشان، یاد و خاطره ی دوست فقیدشان را زنده نگه می دارند، در حالی که جسد دوستشان همزمان از محل برده شده، مورد معاینه و بازرسی قرار می گیرد و در نهایت سوزانده می شود. داستان همه ی این شخصیت ها، به صورت بخش بخش در دنباله ای از روایت های تکه تکه شده، روایت می شود. ما رابرت را ملاقات می کنیم، کسی که به تازگی مرده است و تنها الکلی میان این گروه معتادان به حساب می آید. دنی که به تازگی از تعطیلاتی خسته کننده با خانواده اش بازگشته است، کسی است که جسد را پیدا کرده و به جست و جویی بیهوده برای یافتن دیگر اعضای گروه می پردازد تا خبر فوت رابرت را با آن ها در میان بگذارد. لارا، دختر رابرت است و از مشکلات به وجود آمده بعد از هم خانه شدن با پدر معتادش پس از سال ها دوری، رنج می برد. هتر، کسی است که برای اولین بار از زمان نوجوانی اش، داشتن خانه ای به صورت مجزا را تجربه می کند و مارک که کهنه سرباز جنگ فالک لند است و بقیه ی شخصیت ها. رمان حتی سگ ها، قدرتمند، هیجان انگیز و آکنده از امید و خشم است و کاوشی عمیق در زندگی دورافتادگان از جامعه به حساب می آید.