در فرهنگ عامه ی ایران، رمان سنگ صبور، نام سنگی سیاه و جادویی است که گرفتاری و مشکلات افرادی که با آن درد دل می کنند را به خود جذب می کند. اعتقادی وجود دارد مبنی بر این که روزی که این سنگ با جذب بیش از حد درد و رنج انسان ها منفجر می شود، روز پایانی دنیا خواهد بود. اما در رمان سنگ صبور، رمان سنگ صبور، مردی مرگ مغزی است که با گلوله ای در گردنش در بستر خود دراز کشیده است. همسرش با او و در کنار بسترش زندگی می کند. اما این زن به دلایلی از او دل چرکین است: به دلیل قربانی کردن او در جنگ؛ برای این که هیچ وقت نتوانست به فراخوان های ارتش نه بگوید؛ برای این که می خواست قهرمان باشد؛ و در نهایت، برای از کار افتادن در کشمکشی جزئی و ناچیز. اما زن همچنان او را دوست دارد و با او حرف می زند. زن حتی اسرار دلش، آرزوها و دردهایش را برای شوهرش بازگو می کند. گرچه در خیابان های اطراف، دسته های مختلف به جنگ با یکدیگر مشغولند و در پیرامونش، تنها قتل و غارت دیده می شود، او بدون این که بداند آیا شوهرش قادر به شنیدن حرف هایش هست یا خیر، از زندگی خود سخن می گوید. او از محدودیت های موجود، و خشمش از مردی می گوید که هیچ وقت درکش نکرد، همیشه با او بدرفتاری می کرده و هرگز عشق و مهربانی به او نشان نداد. او با گفتن اسرار دلش، بار هنجار های اجتماعی، دینی و زندگی زناشویی را از روی دوش خود برمی دارد و داستانش را به رازی منتهی می کند که در کشوری مانند افغانستان، حتی به آن فکر هم نمی توان کرد. رمان سنگ صبور، برنده ی جایزه ی گنکور، با بی باکی و نثر موجز و شعرگونه ی خود، زندگی روزمره ی زنی باذکاوت و خردمند را تحت حکومت ظالمانه ی طالبان، به زیبایی به تصویر کشیده است.