رمان مرد معلق، در واقع، دفتر شرح وقایع شخصیت اصلی داستان، جوزف، بین 15 دسامبر 1942 تا 9 آپریل 1943 است. همه ی اتفاقات در گذشته روی داده اند و از طریق ذهن آشفته ی جوزف و در دفترش روایت می شوند. تمام داستان این رمان تأمل برانگیز و شخصی، حسرت فزاینده ی جوزف برای خودشناسی و بازیابی هویتش است. هفت ماه از کناره گیری جوزف از شغلش در یک اداره ی گردشگری به منظور ورود به ارتش گذشته است. او به خاطر کاغذبازی های پیچیده ی رایج در ادارات، بین زندگی عادی و نظامی خود معلق است. جوزف که دانش پژوهی نصفه و نیمه است، تصور می کرد که داشتن اندکی اوقات فراغت و آسودگی، به او اجازه خواهد داد که وقت بیشتری را صرف درس خواند بکند. اما او درمی یابد که به شکل غیرقابل توضیحی در مطالعه ناتوان است. جوزف که از زمان تحویل آپارتمان شان، به همراه همسر مهربان و دلسوزش، ایوا، در اتاقی پرت و درهم و برهم زندگی می کند، دلسردی به سراغش آمده و ناامیدی بر او چیره می شود. برای جوزف، گشت و گذار های بی هدف و مداوم، نشان از بی ارادگی ای دارد که به خودخوری وسواس گونه ای تبدیل خواهد شد. او حس می کند که در حال تغییر به فردی دیگر، شخصی شکاک و بدخلق است و برای اشاره به خود در گذشته، از عبارت «آن یکی من» استفاده می کند. این بحران هویت است که ژورنال جوزف و داستان رمان مرد معلق را تشکیل می دهد.