رمان هزار درنا، داستانی است درباره ی آرزو و افسوس و در آن، حسی از نوستالژی به چشم می خورد که اتصال دهنده ی دنیای زندگان با مردگان است. کیکوجی، پس از مرگ والدینش، در یک مراسم سنتی چای ژاپنی با خانم اوتا، معشوقه ی سابق پدرش مواجه می شود. کیکوجی ابتدا از بی نزاکتی و رفتار نه چندان دوستانه ی خانم اوتا احساس انزجار می کند، اما خیلی طول نمی کشد که این حس انزجار تبدیل به علاقه ی شدیدی می شود-علاقه ای با عواقب غیرقابل انتظار و تراژیک، و نه فقط برای دو شخصیت عاشق. دختر خانم اوتا نیز تحت تأثیر این رابطه قرار گرفته و احساس تعلق خاطر کیکوجی به او، روز به روز بیشتر می شود. مرگ، حسادت و علاقه در مراسم چای گرد هم می آیند و کوچک ترین حرکات سر و بدن شخصیت ها در این مراسم، معانی عمیقی را دربردارد. شخصیت های مرد آثار کاواباتا، زمان خود را با زنانی که اندکی از زیبایی شان را از دست داده اند، تلف نمی کنند. او نسلی از مردان را نشان می دهد که زنان را پس از سپری شدن دوران جوانی شان، مانند کالاهایی بی ارزش به دور انداخته و با جایگزینی جوان تر، تعویض می کنند. درنهایت، این رمان به قدرت مردان بر زنان به عنوان موضوع اصلی خود نمی پردازد، بلکه اثری است آکنده از انزوا و سردرگمی هنر و ادبیات در ایجاد دنیایی بهتر و آرمانی تر.