زمانی که جنازه ی زنی به قتل رسیده در شهر بسل، جایی در حاشیه ی اروپا، پیدا می شود، به نظر می رسد که آن هم یک پرونده ی عادی دیگر برای کارآگاه تیادور بورلو باشد. بورلو برای کار روی این پرونده باید از بسل در حال زوال، به همسایه ی نزدیک و رقیب این منطقه، شهر شاداب و سرزنده ی کوما برود. اما این انتقال، مثل بارهای قبل نخواهد بود: سفری هم روحی و هم جسمانی و فرصتی برای دیدن نادیده ها. بورلو به همراه کارآگاهی از کوما به نام کاسیم دات، درگیر گروهی زیرزمینی و جنایتکار از ناسیونالیست هایی می شود که قصد دارند شهر همسایه را نابود کنند؛ این دو کارآگاه همچنین با اتحادطلبانی مواجه می شوند که آرزوی یکی کردن این دو شهر را در سر می پرورانند. همزمان با آشکار شدن اسرار زن به قتل رسیده، بورلو و دات به حقیقتی برمی خورند که ممکن است تاوان بسیار بیشتری از جانشان داشته باشد. چیزی که جلوی آن ها قد علم کرده است، قدرت های بی رحم در شهرهای بسل و کوما است؛ و ترسناک تر از همه چیز، رازی است که میان این دو شهر نهفته است.