در رمان رهایت می کنم، اولین اثر کلر مکینتاش، پسری 5ساله در حادثه ی رانندگی کشته می شود. بعد از این حادثه، نیروهای پلیس با پرونده ای حساس و خطیر روبه رو شده و زنی زندگی خود را در خلاءای پرنشدنی می یابد. در کسری از ثانیه، زندگی جنا گری، به کابوسی دردناک تبدیل می شود. تنها راه خلاصی او از این شرایط، ترک کردن همه چیز و آغازی دوباره است. جنا که امیدی به رهایی از این کابوس ندارد، به کلبه ای دوردست در ساحل ولش نقل مکان می کند؛ اما ترس ها، اندوه ها و خاطراتش از شبی جهنمی در ماه نوامبر، او را به این سادگی ها رها نخواهند کرد. با گذشت زمان و به آرامی، جنا کورسوهایی از خوشحالی را در آینده اش متصور می شود، اما گذشته اش دوباره به سراغش خواهد آمد و اتفاقاتی عجیب و سخت در پیش خواهد بود.