گونتر گراس در تجربه ای ادبی و بی باکانه، داستان زندگی هشت فرزندش و خاطراتشان را به رشته ی تحریر درآورده است: خاطرات کودکی، بلوغ، مشکلات و پدری که همیشه مشغول کار بر روی کتابی جدید بود. خاطرات متناقض، جدی، محبت آمیز و گلایه مندانه همگی گرد هم آمده و تصویری دقیق و پرجزئیات از زندگی آدم هایی عادی می سازند. ماجرای زنی به نام ماری[دستیار گراس، دوست خانوادگی چندین ساله، شاید حتی معشوقه ی گراس و کسی که عکس هایش با یک دوربین جعبه ای قدیمی گرفته شده اند]الهام بخش نویسنده در نگارش این اثر بوده است. اما عکس های این زن، اطلاعات بسیار بیشتری در اختیار می گذارند؛ این عکس ها، حقیقتی ورای جزئیات عادی زندگی را آشکار می کنند، آینده را به تصویر می کشند و حکایت کننده ی سناریوهای اتفاق نیفتاده هستند. فرزندان گراس به ماهیت جادوی نهفته در این تصاویر فکر می کنند: آیا آن دوربین سحرآمیز، منبع الهام پدرشان بوده است؟ آیا دوربین، نمایان کننده ی قدرت هنر است؟ آیا آن، چشم خدا بوده است؟