در دهه ی 1840 میلادی، ملوانی جوان و فرانسوی به نام نارسیس، توسط همسفرانش در کشتی و بدون هیچ کمک و تجهیزاتی در ساحل استرالیا رها می شود. هفده سال بعد، او زنده در میان بومیان پیدا می شود ولی به نظر می رسد که همه چیز درباره ی هویت اصلی اش، از جمله زبان فرانسوی، را فراموش کرده باشد. جغرافی دانی خوش قلب به نام اکتاو دو والومبرون، زیر پر و بال او را گرفته و تصمیم می گیرد که نارسیس را که اکنون با عنوان «وحشی سفید» شناخته می شود، به تمدن بازگرداند و همچنین بفهمد که چه اتفاقاتی در طول این هفده سال برای نارسیس افتاده است. اکتاو با مشاهده ی تقلای نارسیس در انطباق با روش زندگی متمدنانه، شروع به زیر سوال بردن پنداشت های خود از معنی «متمدن بودن» کرده و تلاش می کند تا از منظری جدید به نارسیس یا همان «وحشی سفید» نگاه کند.