رمان اگنس به معشوقه اش گفت: «داستانی از من بنویس تا بدانم درباره ی من چه فکری می کنی.» پس او شروع به نوشتن داستانی درباره ی همه ی اتفاقات، از اولین لحظه ی دیدارشان تا همین حالا، کرد. در ابتدا، او برای خلق داستانی نزدیک به واقعیت از رمان اگنس کمک می گیرد، اما هر چه زمان می گذرد و او بیشتر و بیشتر شیفته ی رمان اگنس می شود، به نوشتن انفرادی خود ادامه داده و بعد از رسیدن به زمان حال، آینده ای خیالی را برای خودشان متصور می شود. زوج های خوشبخت، الزاما داستان های هیجان انگیزی ندارند و پس از مواجهه ی رمان اگنس با داستان غیرقابل انتظاری که او برایش تدارک دیده، مرز بین واقعیت و خیال رو به محو شدن می گذارد. اشتام در این رمان فراموش نشدنی، قدرت داستان سرایی در تأثیرگذاری بر فکر و رفتار آدمی را با مهارتی مثال زدنی به تصویر کشیده و به نتیجه ای نفس گیر رسانده است.