چلبی، با بهره جستن از روانشناسی، علوم اجتماعی، ادبیات، و البته فلسفه، نشان میدهد ما برای فقدان کسانی سوگواری میکنیم که هویتمان را در گرو آنها نهادهایم؛ حتی آنها که، مثل چهرههای مشهور، از نزدیک نمیشناسیمشان ولی تحسینشان میکنیم. مرگ این افراد نهتنها ما را از تجاربی ارزشمند محروم میکند، بلکه سبب نابهسامانی تعهدها و ارزشهایمان نیز میشود. بااینحال بهتر است از سوگ اجتناب نکنیم و بهعنوان تجربهای مهم در یک زندگی خوب و پرمعنا با آغوش باز پذیرایش باشیم. چلبی میگوید کلید فهم این پارادوکس آن است که سوگ، با فرصتی که برای شکل دادن به هویتی نو ایجاد میکند، مجالی منحصربهفرد برای شناخت خودمان به ما میدهد. بااینکه سوگ میتواند برآشوبنده و سردرگمکننده باشد، درعینحال گویای قابلیتی متمایز در انسانهاست، این قابلیت که وقتی روابطی که بهشان وابستهایم تغییر شکل میدهند، به طرزی معقول خودمان را با این تغییرات وفق دهیم.