در یک برهه از تاریخ آلمان مستبدترین "پیشوا" هیتلر و مستعدترین فیزیکدانان همزمان میشوند. این تقارن نامیمون منشاء پیدایش مسائلی میشود که به کشاکش این دو قطب میانجامد. فیزیکدانان آلمان در برج عاجی میزیستند که نه سیاست را با آن کاری بود و نه خود آنان کاری به سیاست داشتند. با این نگرش خام، آنها یکباره با حکومتی روبهرو شدند که همهچیز را منحصرا از دریچۀ سیاست میدید. دانشمندان (و در این مورد خاص فیزیکدانان) نخست باید ورود این مهمان تازه را به دنیای خود میپذیرفتند (یا نمیپذیرفتند) و سپس بر اساس دیدگاه حرفهای و بینش شخصی خود در قبال آن موضعگیری میکردند. رویکرد فیزیکدانان به حکومت نازیها متفاوت بود: جمع کثیری از آنان جلای وطن کردند، خواه از سر ناگزیری و خواه برای به در بردن گلیم خویش؛ اینشتین، بور و کورانت از این دست بودند، برخی قید حیات فرهنگی و دانشگاهی را زدند و رخت بر جای دیگری افکندند. عدهای هم ماندند و یکسره به آرمانهای نازیسم دل سپردند و برای تحقق آن و تلفیق ایدئولوژی نازیسم و فیزیک آریایی تلاش کردند. شاخصترین آنها لنارد و اشتارک بودند. گروه آخری هم بودند که ماندن و مصالحه با رژیم را به رفتن ترجیح دادند. زیرا که باور داشتند "حیات آکادمی ارجحتر از حکومت چندروزۀ مشتی بینزاکت بیفرهنگ است". ماکس پلانک و هایزنبرگ از سردمداران چنین طرز تفکری بودند. مصالحۀ آنان در آن زمان گاه به سازش و حتی خیانت تعبیر میشد.