آنها که در چرخه بیپایان خشم و انتقام قرار میگیرند بالاخره روزی خواهند فهمید، یا زودهنگام و به موقع و یا دیرهنگام و بیحاصل. رسیدن به این درک که انتقام پایان دهنده خشم درون نیست نیازمند رشدی است که از هر کس و در زمان درست نمیتوان انتظار داشت اما آن که تا پایان مسیر را برای گرفتن انتقام میرود، بالاخره خواهد فهمید که چیزی در درونش به آرامش نرسیده است. شاید دو راهی انتقام یا گذر از آن، همان تفاوت میان تصمیم بر مبنای غریزه یا عقل است که نتیجه ای کاملا متضاد خواهد داشت. یکی نتیجه میگیرد با گذشت به صورت درست و مناسب به چرخه خشم پایان دهد و دیگری دنبال خاموش کردن آتش درون با انتقام است، گرچه کسی نمیداند این شعله های درونی آیا به این روش واقعا خاموش میشود و آرام میگیرد یا نه؟! نکته مهم در مورد کسی که با گذشت به چرخه خشم و انتقام پایان میدهد آن است که ارزشمندی کارش در آگاهی است و نه اجبار، یعنی آن که با رسیدن به درک آگاهانه گذشت میکند و میبخشد و این بسیار متفاوت است با آن که از روی ضعف و ناتوانی می گذرد و سعی میکند فراموش نماید. بخشیدن با آگاهی یعنی آرامش بیشتر و پایان دادن به زنجیره ای بیپایان از کینه که از یکی به دیگری سرایت می کند و هیچ گاه به آرامش منتهی نمیشود. به هر حال تمام این حرفها یک سوی ماجراست و سوی دیگر آن قرار گرفتن در موقعیتی است که باید فکر کرد و تصمیم گرفت: یا عاقلانه و با درک درست و یا احساسی و حتی غریزی، و تا زمانی که در آن موقعیت قرار نگیریم همه این ها فقط حرف و شعار است و نمیتوان احکامی محکم در وصف منطقی بودن صادر کرد... امیدوارم هیچ کس در آن موقعیت قرار نگیرد ولی شاید در آن لحظات هیچ منطقی حکمفرما نباشد! نویسنده ما در «عقربه ها همیشه غافلگیرم میکنند» با آفرینش موقعیت هایی از این دست توانسته غافلگیری لازم را به خواننده اثرش منتقل کند. قصه ای با روایت زندگی و عشق و انتقام که تمام اتفاقاتش مثل زندگی واقعی جریان دارد و حاصل لحظه ای اتفاقی اما تأثیرگذار در سرنوشت قهرمانانش است. انتخاب نام کتاب نیز از آن نکات متناسب با داستان است که در همراهی با نویسنده به این نکته پی خواهید برد. پس همراهش شوید و از داستان سرای اش لذت ببرید!