این که من اوقاتم را در این جا و دقیقا در این جا چگونه می گذرانم، این که آیا می توانم خودم باقی بمانم یا نه، اهمیت بیش تری دارد. به این لحاظ، «معنایی» که زندانی شدن من در نهایت خواهد داشت، به آن سادگی که در آغاز به نظر می آمد نیست. ولی مطمئنم که متوجه منظورم می شوی. این را که چه خواهد شد، نمی دانم. در حال حاضر فقط می دانم که به رغم تمام رنج ها هنوز سبک نشده ام؛ هنوز هویتم را حفظ کرده ام؛ اعتبار آن را آزموده ام و از شأنم دفاع کرده ام. این که این کدامین نیکی را به دنیا عرضه خواهد کرد، نمی دانم. اما برای من خوب است. هیچ اطمینانی وجود ندارد که دوباره بتوانم مطلب ارزنده ای بنویسم اما اطمینان دارم که اگر شکست بخورم، دیگر هرگز نخواهم توانست چیز باارزشی بنویسم. بنابراین آینده معلوم است. سرشار از امیدها، تردیدها، عزم ها، بلاتکلیفی ها، برنامه ها و بیم ها هستم. فعلا فقط از یک چیز مطمئنم: همیشه داستان جالبی وجود خواهد داشت: نه فقط برای من، بلکه با من نیز. اما تو این را می دانی، مگر نه؟ می بوسمت واشک