پوشکین در کتاب «دوبروفسکی» داستان نزاعی میان دو همسایه را روایت میکند که به تیرهروزی یکی از آنان و فرزندش میانجامد. ماجرای کتاب «دوبروفسکی» از این قرار است که روزی بین دو دوست به نامهای ترایهکوراف و دوبروفسکی، که هردو زمیندار هستند اما یکیشان از اشراف پرنفوذ و ثروتمند و صاحب جلال و جبروت و دیگری زمینداری فقیر اما با عزت نفس است، کدورتی پدید میآید و این کدورت سرآغاز داستانی پر آب چشم برای دوبروفسکی میشود. ترایهکوراف در کتاب «دوبروفسکی» زمینداری اشرافی است که همه، بهدلیل نفوذ و قدرت و ثروتش، تملق او را میگویند و کسی جرأت ندارد روی حرفش حرف بزند. او زندگی پرتجمل و عیاشانهای دارد و با اتکا به جایگاهش به دیگران ظلم میکند. تنها کسی که در کتاب «دوبروفسکی» زبان به تملق ترایهکوراف باز نمیکند و در حضور جمع بهصراحت و بی تعارف و تملق با او حرف میزند و ترایهکوراف هم تحملش میکند و چیزی به او نمیگوید، دوست قدیمی او، دوبروفسکی، است. اما سرانجام روزی ماجرایی پیش میآید که دوبروفسکی مورد غیظ و غضب دوست توانگرش واقع میشود و بهدنبال این قضیه، روزگارش سیاه میشود. پسر دوبروفسکی اما این ظلم را برنمیتابد و میخواهد جلو ظلم ترایهکوراف بایستد و انتقام پدرش را بگیرد و در این راه، کارش به راهزنی بهشیوۀ عیاران، یعنی گرفتن مال ثروتمندان و بخشیدن آن به فقرا، میکشد. در این میان پای ماجرایی عاشقانه هم به کتاب «دوبروفسکی» باز میشود و این ماجرا بر تلخکامی پسر دوبروفسکی میافزاید. اما فرجام این داستان پرماجرا چه خواهد شد؟ جواب این پرسش را با خواندن کامل کتاب «دوبروفسکی» خواهید یافت.