سوشان خیره به آن برانگیخته بود میرفت که واپسین رزم خویش را به سرانجام رساند و آن پیکر را به نیرویی که به او ارزانی شده بود به بند کشد... گامی پیشتر نهاد یکباره دست و شمشیرش را روشنایی آبی و سپیدی در گرفت روشنایی تا نوک شمشیرش جاری شد. سرانجام خشم بر چهرۀ خداوندگار پلیدیها دوید تازیانه ای به هوا کوفت. آنگاه شمشیرش را بر کشید. از گرد دستانش نیرویی سیاه ریختن گرفت شمشیرش در تاریکی فرو رفت به سوی سوشان تاختن آغازید. سوشان به او نگاه میکرد همهٔ پیکرش در لرز از شکوه پیروزی بود. سرانجام تباهی پایان گرفته بود بادی می.وزید هیاهوی دشت نبرد ویرانگر بود. جامه سیاه انگره سار همچون درفشی از سویی به سویی رفت. سوشان تندتر به سویش دوید سرانجام میتوانست این تباهی را پایان دهد.