بنفشه، زنی است صاف و ساده و معمولی شغلش حسابداری است. با همسرش جعفر، زندگی آرامی دارند اما بنفشه نمی خواهد همینطوری معمولی بماند. می خواهد یک بنفشه متفاوت باشد. می خواهد پیشرفت کند و از یک حسابدار معمولی به یک کارمند ارشد تبدیل شود. اما این تبدیل شدن راحت است؟ از یک سمت ذهنش درگیر خواسته های جعفر است، از سوی دیگر نمی خواهد به خاطر فرزند شغلش را از دست بدهد. بنفشه در کشاکش بین علاقه فردی، خواسته های عشقش و شرایط جسمانی و روحی قرار گرفته است. مسیری که می خواهد او را از یک حسابدار معمولی بودن خارج کند. حال آیا بنفشه می تواند به یک حسابدار متفاوت تبدیل شود یا قرار است لایه های دیگری از معمولی بودن را به او نشان دهند؟