کتاب درباره مردی است که در یک وضعیت بغرنج قرار دارد: به خدا اعتقاد ندارد و در عین حال نیاز دارد که اعتقاد داشته باشد. نحوه ای که دوگار در این کتاب با موضوعی دشوار برخورد می کند: مسئله دینی انسان مدرن ، این کتاب را به یکی از شاخص ترین و مطرح ترین کتاب های ادبیات فرانسوی مدرن تبدیل می کند. ژان باروا ، فرزند یک پزشک و کافر ، مطابق با آداب سخت کلیسای کاتولیک بزرگ شده است ، اما کم کم شک و تردیدهایی را تجربه می کند که به تدریج به رد کردن آن عقاید اولیه می رسد. متن از نزدیک الگوی تغییرات او را دنبال می کند، استدلال می کند و به طور عمده از طریق گفتگو نشان می دهد. در قسمتی از کتاب وقتی کشیش برای باروا از خدا و دنیای دیگر حرف می زند یکی از دوستان ژان باروا رو به کشیش کرده و می گوید: «رفیق ما مثل همه کسان دیگری که نمی توانند به خود اعتماد کنند، مذبوحانه به خدا چنگ زده است...» ... ژان باروا با خودش نجوا می کند «حقیقت چیز دیگری است. چیزی درکار است که ما نمی دانیم...»