سانستین در کتاب حاضر بر نقش حیاتی هنجارهای اجتماعی و فروپاشی مکرر آنها تمرکز دارد. وقتی هنجارها مردم را به سکوت وادار میکنند، حتی وضعیت نامطلوب موجود هم میتواند ادامه یابد تا اینکه روزی کسی هنجارها را به چالش بکشد؛ کودکی فریاد میزند «پادشاه لخت است»، زنی میگوید «من هم مورد آزار جنسی قرار گرفتهام»؛ گاهی خشم سرکوبشده رها میشود و سنتها و روندهای بلندمدت منسوخ میشوند.
در این کتاب میخوانیم که تغییر در بیشتر مواقع تدریجی است و «سقلمه»ها و تلنگرها موجب تغییر میشوند. نویسنده بررسی میکند که چه نوع سقلمههایی موثر هستند و نشان میدهد که چرا سقلمهها گاهی جای خود را به ممنوعیتها و دستورها میدهند. در نهایت او شکافهای اجتماعی، آبشارهای اجتماعی و «حزبگرایی» را مطرح میکند و نشان میدهد که همذاتپنداری با یک حزب سیاسی چگونه باعث سوگیری قوی علیه همۀ اعضای حزب مخالف میشود و این امر چگونه میتواند تغییرات اجتماعی را تقویت کند و یا اینکه مانع از آنها شود.
تغییر گاهی میتواند سریع باشد؛ مردم به برخی از هنجارها تنها به این دلیل پایبند هستند که فکر میکنند دیگران آنها را باور دارند اما زمانی که متوجه میشوند که واقعیت اینگونه نیست، تغییر میتواند به سرعت اتفاق بیفتد. به عنوان مثال مردان عربستانی مشکلی با کار کردن زنانشان نداشتند اما فکر میکردند که همسالانشان اینطور فکر نمیکنند. آشکارکردن هنجارهای پنهان میتواند منجر به تغییر سریع شود. اما همۀ تغییرات برای ما مطلوب نیستند؛ مثلا انتخاب ترامپ، نوعی هنجارآفرینی خاص بود!