رمان تاریخی در ادبیات آلمانی سنتی قوی دارد. این سنت در نیمه ی اول قرن بیستم با شدت بیشتری بروز کرده است که یوسف و برادرانش اثر توماس مان، مرگ ویرژیل اثر هرمان بروخ، گویا اثر لیون فوشتونگر و زندگی هانری چهارم اثر هاینریش مان از جمله نمونه های برجسته ی آن است. سروانتس نیز بیش یک رمان تاریخی است تا زندگی نامه ی فردی. چنان که فیلیپ دوم، پادشاه مقتدر اسپانیا در نیمه ی دوم قرن شانزدهم، شخصیت دوم آن است. فیلیپ مظهر عظمت اسپانیا، و هم نشانه ی فروپاشی قدرت این کشور در مقام نماد عینی قرون وسطی است. سروانتس با این شاه هم عصر بود، چرخش تارخی زمان خود، زوال نظام قرون وسطایی و شکل گیری منش شهری گری را با دیدی آگاهانه دریافت، با تجربیات یک زندگی پرحادثه این دید را پخت و پرورد و در سال های پیری با آفریدن شهسوار پرآوازه ی خود به ناکامی های خویشتن و بزرگان همروزگارش جلوه ای طنزآمیز، فلسفی و در عین حال شیرین و پراحساس داد. از این دیدگاه می توان سروانتس اثر برونو فرانک را تفسیری دانست، زنده و درخشان بر رمان جهانی و ماندگار دن کیشوت. در این رمان بینش و فرهنگ انتقال می یابد، بدون این که از این بابت افسون و جادوی قصه به هم بخورد.