فرانکلین می تواند از تنه ی درخت ها بالا برود و از شاخه ی آن ها تاب بخورد. او دوست دارد با دوست هایش در کلبه ی درختی بازی کند و با خانواده اش در جنگل پیاده روی کند. پس وقتی خبردار شد که در روز درخت کاری آقای حواصیل به هرکس یک درخت می دهد تا در زمین بکارد فرانکلین خیلی هیجان زده شد. او به سختی می توانست تا روز درخت کاری منتظر بماند که درخت خودش را در حیاط پشتی خانه یشان بکارد. در روز درخت کاری فرانکلین صبح زود از خواب بیدار شد و یک گودال بزرگ درست پشت پنجره ی اتاقش کند. او می خواست بعد از گرفتن درخت ازآقای حواصیل، همین که به خانه رسید درختش را بکارد. او تصمیم گرفته بود شب هم دوست هایش را دعوت کند تا با کمک هم یک کلبه ی درختی بسازند. روز بعد هم دنبال یک لاستیک کهنه بگردد تا با آن تاب درست کند و ...