آنتونیو مردی جوان ساکن جزیرهٔ ژئس است که «دهن طلا» لقب دارد؛ زیرا می تواند آوازهایی بخواند و سخنانی بگوید که زن ها را فریب دهد. در یک روز پاییزی ماتلو، دوست ملوانش، نزد او آمد. ماتلو دو پسر دوقلو داشت که یکی از آن ها در حادثه ای مرده و دیگری «بسون موقرمز» نام دارد (بسون در فرانسه یعنی برادر دوقلو). بسون در ماه ژوئیه برای تهیهٔ الوار چوب به سرزمین روبیارد در کوهستان مشرف به رودخانه رفت و دیگر بازنگشت. ماتلو فکر می کند بسون مرده یا شاید در آب غرق شده باشد. ولی در واقع بسون عاشق یکی از دخترهای خاندان مودرو شده، همه چیز را رها کرده تا با او ازدواج کند و با این کار دشمنی افرادی را علیه خود برانگیخته است.