مایکل هوپ در این کتاب تلاش کرده تا تفسیر جدیدی از چگونگی فهم و اعمال قدرت در عصر جانشینان چنگیز و به ویژه ایلخانان ارائه کند؛ او با اقتباس از تفسیر حمید دهباشی از نظریه وبر در تبیین تحولات سیاسی پس از رحلت حضرت رسول (ص)، سعی کرده تا مساله جانشینی پس از چنگیز را در قالب نوعی واگرایی ایدئولوژیک نشان دهد. او در این مسیر از نظریه «ماکس وبر» درباره «روالمند شدن کاریزما» استفاده کرده است. در تفسیر هوپ، منافع دو گروه برجسته در قدرت موسوم به «کالیچالیستها» و «پاتریمونیالیستها» با ادعای حفظ و حراست از سنن و میراث چنگیزی به چشم میخورد، جناح پاتریمونیال با اهتمام به حق موروثی فرزندان چنگیز، همه چیز را متعلق به خود و حق مشروع تلقی میکند. این تفسیر، به تدریج با اندیشه پادشاهی مطلقه که از سوی نخبگان دیوانی ایرانی به حاکمان مغولی ارائه میشد ترکیب شد و رویکرد پدرشاهانه مغولی را با حمایت جدی دولتمردان ایرانی که منافع خود و جامعه را در تمرکز قدرت در دست ایلخانان میدیدند، همراه ساخت. در مقابل کالیجالیستها معتقد بودند که چنگیزخان، تنها امپراتوری را فتح نکرده، بلکه مجموعه قواعد و سیاستهای تنظیم رفتار و مناسبات سیاسی جدیدی را پدید آورده بود که پشتوانه استمرار قدرت مغول به شمار میرفت. در نگاه آنها قدرت، خبرگی و اشراف ایشان بر این مجموعه قوانین و سنن که به واسطه نزدیکی و شوابق خدمت به رهبر کاریزما حاصل شده بود، آنها را مستحق ثروت و قدرت میکرد و سلاله چنگیز به ناگزیر باید حرمت و موقعیت آنها را لحاظ میکردند. فراز و فرود منحنی قدرت و رقابتهای آنها در روایت مایکل هوپ، در واقع بازنمایی دو تفسیر کهن از مناسبت قدرت است که در اعصار مختلف و ساختارهای گوناگون مصادیق آن را میتوان جستوجو کرد.