در این نمایش نامه سرگذشت جوانی به تصویر کشیده شده است که در عملیات جنگ ایران و عراق، در حال نگهبانی، چند لحظه ای به خواب می رود. او در خواب راه رفته و به یک منطقة مین خنثی نشده می رسد، همچنین خانة پدری را با گل های اطلسی می بیند. اما ناگهان بیدار می شود و پای خود را روی یک مین می بیند. مین یاب ها برای خنثی کردن مین تلاش می کنند. اما آنها ناموفق آنجا را ترک می کنند. او چند روز به همان حال باقی می ماند. دستة او در یک منطقة مین همگی شهید شده بودند و فرماندة دیگری با افراد خود از راه می رسند و پرچم کشور را به دست او می دهد. جنگ تمام می شود و همگی با گفتن تبریک که نمایندة رزمنده کشور است او را ترک می کنند. او در حالی که پایش روی مین و پرچمی به دست دارد نظاره گر رفتن آنهاست.