احتمالا یکی از جالب ترین – و چالش برانگیز ترین – داستان های تکامل گونه ما، گذر از نیای مشترکمان با دیگر نخستی ها به جوامع انسانی است که امروزه می شناسیم. چه چیزهایی ما را شبیه دیگر نخستی ها می کند و چه چیزی ما را با آنها متفاوت می سازد؟ اینها اموری تکاملی هستند که طی این گذار حیاتی شکل می گیرند. اینها در تعریف آنچه گونه ما را از دیگر گونه های نخستی متمایز می کند به ما یازی می رسانند.برای توصیف این گذار از دو نظریه اصلی بهره گرفته شده است. یک نظریه هرچند گونه ما را به روش هایی مشخص متمایز از دیگر گونه های نخستی می داند، ولی ما را اساسا نقطه اوج روندهایی می بیند که از قبل در تکامل نخستی ها وجود دارند. بر همین اساس، ما می توانیم با استفاده از فهم خودمان از این روندها، مشخصه ها و خصوصیات گونه خودمان را درک نماییم؛ ما می توانیم به شیوه مشابه ای که بین گونه های نخستی غیر انسان دست به استنتاج و همسنجی می زنیم، بین انسان ها و نخستی ها نیز عمل کنیم.ظریه دیگر می گوید گونه ما تغییراتی از سر گذرانده است که به واسطه فرهنگ، به نحوی موجب ساختار بندی مجدد و دگرگونی ما می شوند که انسان شناس فرانسوی، کلود لوی استراوس، از آن با عنوان «پیدایش یک نظم جدید» یاد می کند. به کلامی دیگر، دینامیک درونی نحوه ساختار بندی و سازمان یابی اجتماعی ما به فرآیندهایی بستگی دارد که با فرآیندهایی که در دیگر گونه های نخستی می یابیم تفاوت دارند.