به دنبال جنگ کاموس کشانی و خاقان چین و فولادوند، یاران افراسیاب و هنرنمایی های رستم در آن نبردها و بازآمدنش با فتح و ظفر نزد شاه کیخسرو و گذراندن روزی چند با شادی و سرور سپس باز رفتنش به سیستان با هدایای ارزنده و بدرقه با شکوه، شاه در جهانی رام به آرام می نشیند. روزی در بارگاه وی مجلس طرب و نشاطی برپاست و بزرگان و ناموران و سالاران چون گودرز و گیو و گستهم و گرگین و زنگه شاوران و خرّاد و برزین در گلشن چون بهار آراسته شاهانه گرد آمده اند و گوش بر نغمه رود و چنگ دارند و جام باده در چنگ و سر از می ناب گرم، در این میان گله دار اسبان شاهی به شکایت نزد شاه می آید که گوری در گله پیدا آمده است و اسبان را می شکند و می کشد. کیخسرو به فراست در می یابد که آن گور موجودی اهریمنی است، چوپان را باز می گرداند تا چاره ای بیندیشد. به پهلوانان حاضر در بارگاه می نگرد، هیچ یک را مرد نابود ساختن آن موجود گور صورت اهریمن سیرت نمی بیند، نامه ای به رستم می نویسد و از او می خواهد که به دربار آید. گرگین میلاد برنده نامه است و رستم همراه وی به پایتخت می آید و شاه با اکرام وی و ارج نهادن بر یاری ها و یاوری هایش در سختی ها، داستان گور را با او در میان می نهد. رستم بر رخش می نشیند و به چراگاه اسبان می رود و در اطراف اسبان، شکارکنان جویای گور اسب شکن می گردد. سه روز بدینسان سپری می شود.