خطبه آغاز داستان رزم رستم و اسفندیار یکی از براعت استهلال های زیبا و پرمعنای داستان های شاهنامه است، هم گویای حال شاعر و کیفیت زندگانی مادّی اوست و هم بازگوینده فرجام یکی از غم انگیزترین داستانهای این حماسه عظیم، می گوید بهاران است و از کوهساران بوی می و مشک به مشام می رسد، زمین پرجوشش است از سر برکشیدن رستینها و هوا پرخروش است از بانگ رعد. خوشا حال آنکس که درم و نقل و نبید دارد و با کشتن گوسفندی از گوشت آن بهره مند می شود. خوان من از این نعمت ها تهیست، خرّم آنکس که از آن ها بهره مند است و بر مردم مستمند جای بخشش دارد. سپس بار دیگر به وصف بهاران و غرّش تندر و درخشش برق و نوای هزار دستان و رنگ و بوی گل می پردازد و با باریکی و ظرافت تمام از نغمه هزار آوا که شادیبخش و روحنوازست به ناله های زار از مرگ اسفندیار و از غرش تندر که هراس انگیز و ترس آور است به فریاد رستم از بیداد اسفندیار تعبیر می کند. داستان رزم رستم و اسفندیار شاهکار داستانهای رزمی شاهنامه است و اوج هنر سخنسرائی فردوسی و قدرت او در توصیفهای گوناگون و در آن همه جهات کمال و تمامیت حماسه سرائی رعایت شده است. در داستان های پیش دیدیم که جنگاوری و هنرهای رستم، این جهان پهلوان بزرگ را فردوسی در جنگ با اشکبوس و رزم با کاموس و پیکار با خاقان چین و نبرد با فولادوند به حدّ کمال رسانید. از آن پس رستم در جنگ یازده رخ حضور نداشت و در جنگ بزرگ کیخسرو، شاه تنها از نظرها و تجارب جنگی او سود می برد و جنگهای فرعی به او رجوع می شد، خود شاه فرماندهی کشور را همه جا برعهده گرفته بود. سالیان دراز در پادشاهی لهراسپ و پسرش گشتاسپ با پیمان و عهدنامه و منشور آزادی که از کیخسرو گرفته بود، دیگر به دربار نمی آمد و در جنگها به عنوان پهلوان بزرگ شرکت نمی کرد و روزگار را گاه به شکار و زمانی به مهمانداری از شاه ایران به سر می آورد.