شعر زبان احساس است. اغلب با خواندن شعری، عواطفی در ما برانگیخته می شود که می تواند از جنس عواطف شاعر باشد و به این ترتیب میان شاعر و خواننده همبستگی ایجاد شود. وقتی انسانی دچار رنج و الم روحی می شود به هر وسیله ای تلاش می کند تا این غم را ابراز کرده و راهی برای اظهارش بیابد. راه مولانا شعر بود. دور افتادن از دوست و مراد همیشگی اش، شمس تبریزی، او را چنان واله و سرگشته کرد که وی را زبان دیگری برای ابراز این شیفتگی نبود. لذا طرب انگیخت و غزل سرود و غزلیاتش را به مقصد دوست روان ساخت. موسیقی تند غزل های مولوی در دیوان شمس، یادآور مجالس سماع است و استفاده ی او از واژه های عامه، نوعی سنت شکنی در ادبیات رسمی دوران خویش محسوب می شود. به این ترتیب مولوی سعی دارد تا قضاوت شعر را به عهده ی مردم عامه بگذارد، چرا که مخاطب اصلی شعر او، هر انسان آزاده ایست که شیفته ی چیزی در این جهان است. خواه آن هستی و نیستی باشد، خواه خود و خدا. خواه زیبایی و عشق باشد، خواه آزادی و اختیار. تمامی این مفاهیم در سایه ی ملاطفات شمس تبریزی در جان شیفته ی مولانا برانگیخته شد و با هجرت او، این آتشفشان عشق خروشیدن گرفت و هر کدام از گدازه هایش غزلی شد بر دیوان شمس تبریزی. تخیل مولانا در این دیوان مرز ندارد و از هر عنصری برای به تصویر کشیدن عظمت و کبریای جهان بینی اش استفاده می کند. نسخه ی آسان خوان دیوان شمس، با علامت گذاری و معنای واژگان سخت، خوانندگان را در برقراری بهتر ارتباط با اسرار این گنج جاویدان مولوی یاری می کند.