تنها چند روز تا نابودی جهان باقـی اسـت؛ دیوارهای ویـارا همچنـان فرومیریزنـد و مردگان زودتر از قبل برمیخیـزند. جولیت اسیر شده است. لرد اینئو از قبیلهی ماهیانای به او دستور داده است که اعضای باقیماندهی خانوادهاش را بکشد تا نابودی جهان را به تأخیر بیندازد. جولیت و روناجو مطمئناند که نقشهی لرد اینئو فایدهای نخواهد داشت، اما یا باید از دستورات اطاعت کنند، یا راهی متفاوت و اهریمنیتر برای حفاظت از ویارا پیدا کنند. رومئو هم در عذاب است. بااینکه بالأخره فهمیده که عشق واقعیاش زنده است، هم خوشحال است و هم ناراحت؛ چون نابودی قبیلهی جولیت را خودش رقم زده است. بنابراین برای جبران گناهش به خدمت کترسوها درمیآید تا از اعضای باقیمانده محافظت کند… اهمیتی هم ندارد اگر در این راه، جان خودش را از دست بدهد. هنگامی که رومئو و جولیت دوباره به هم میرسند، تنها سفری به دنیای مرگ راه نجات همهشان را مشخص خواهد کرد. اما آیا همه در این سفر زنده خواهند ماند؟