«میروم و داغم را به دل همهتان میگذارم.» و این را هدایت روی تکهی کاغذی نوشت و قبل از آخرین سفرش به پاریس، پشت در خانهی یکی از رفقا انداخت. «در یتیم» یا «خشکیدن آب دهان عنکبوت»، روایت آن یک هفته نه روزی است که هدایت خانهای مطبخدار در پاریس اجاره میکند و پول سه ماه اجاره را هم از پیش میپردازد. آدرسش را هم به احدی نمیدهد و سعی میکند کمتر بنیبشری را ببیند و خودش را از همهچیز و همهکس، حتی از داستانها و کتابها و حتی از یاران باوفایش فرزانه و شهید نورایی، خلاص کند؛ و بعدتر حتی از شر خودش. در چنین اوضاعی است که هدایت سه داستان کوتاه و بلندی را که قصد کرده بود در پاریس، کار نوشتنشان را تمام کند، پاره میکند و جلو چشمهای فرزانه در سبد زباله میریزد. یکی از این داستانها قصهی ناتمامی است که روزی بخشهایی از آن را برای فرزانه خوانده بود. داستان عنکبوتی که نفرین مادر آب دهان او را خشکانده و دیگر نمیتواند تاری بتند. در یتیم، قصهی سایهی آصادق است که در آن صبحدم شوم، در جواب هدایت که میپرسد «تو هم با من میآیی؟» میگوید «نه» و این شروع گفتوگویی است که انگار بعد از هفتاد هشتاد سال تازه به جریان افتاده است. این متن اما فقط دربارهی هدایت و مرگ خودخواستهی او نیست. دولتآبادی در این اثر گفتوگویی دارد میان سایهای که بعد از حدود هفتاد سال از تاییدن نوری بر هدایت، کمکم زبان باز کرده و دارد به درون گویی بیجواب نویسنده پاسخ میدهد.