خانوادهی مسعود در آخرین خانهی مسکونی نزدیک حرم زندگی میکنند، در محاصرهی هتلهای پرطبقه و چندستاره، وسط اسکلتهای فلزی پاساژهای درحالساخت. خیلیها چشمشان دنبال خانهی آنهاست، که این یکی را هم بخرند و بکوبندش. اما ظاهرا خراب کردن این ملک ساده نیست: بهخاطر آن قبر وسط حیاط، بهخاطر همان میتی که چهل سال پیش آن وسط چالش کردهاند. ولی حالا هم قبر پدربزرگ مسعود و هم خود خانه بهخاطر ساختوسازها و حفاریها شکاف خورده و روبهویرانی است. شکاف خانه به دل روابط خانوادگی هم تسری پیدا کرده، گویی از این درزها رازهای مگو بیرون زده. راز مگوی پدر خانواده، گریزش از عراق روزگار صدّام و راز مهمان کمحرفی که ناگهان سروکلهاش در مشهد و این خانه پیدا شده… قاسم فتحی در اولین رمانش سراغ تکهای از شهر مشهد رفته است که کوچههای قدیمی و تودرتو، مسافران، مناسبات اقتصادی خرد و کلان و مذهب به آن هویتی بخشیده است که در هیچ شهر دیگری شبیه آن پیدا نمیشود.