آرتور رمبو نابغهای عصیانگر، تندمزاج و آزادیخواه بود. شیوهی سلوک و زندگیاش و همچنین اشعار شگفتانگیزش در نوجوانی و جوانی، تأثیری انکار ناشدنی بر اغلب نحلههای ادبی و هنری و حتی جنبشهای سیاسی بعد از وی گذاشت. از ده سالگی به سرودن شعر پرداخت و وقتی در شانزده سالگی سه قطعه از اشعارش را برای پل ورلن، شاعر سرشناس مکتب سمبولیسم، فرستاد با آغوش باز او مواجه شد. ورلن برایش نوشته بود: بیایید روح بزرگوار عزیز، ما شما را فرا میخوانیم، ما منتظرتان هستیم. از این جاست که رابطهای گرم و عجیب میان آن دو شکل میگیرد. رابطهای که در نهایت با شلیک ورلن به رمبو خاتمه مییابد، اگر چه رمبو در نهایت نجات مییابد اما مچ دستش در این حادثه سوراخ میشود. سرگذشت غریب آرتور رمبو او را به سیاحت در سه قاره و حداقل چهارده کشور مختلف کشاند. در کمون پاریس شرکت کرد و از همان زمان با سن بسیار کم با بزرگان شعر فرانسه حشر و نشر پیدا کرد. او که بیشک یکی از درخشانترین ذهنهای ادبی تاریخ فرانسه به شمار میرود، در بیست و یک سالگی وادی شعر و ادبیات را به کلی رها میکند تا به زندگیای تن دهد که بیشتر به رمانهای تخیلی ماجراجویانه میماند. از تجارت عاج و قهوه و پوست حیوانات و قاچاق اسلحه برای سلطان حبشه گرفته تا گدایی و دورهگردی و کا و کارگری در کارخانه. هر شغل و هر فضایی را که بتواند میآزماید. گویی ادامهی آن شور و اشتیاق ادبیای است که همچون تجربهای یگانه و بیان ناشدنی به جای سرودن این بار آن را میزید. احسان مهتدی، شاعر و پژوهشگر ادبی، در این اثر روایتی خواندنی از زندگی کوتاه اما جاهطلبانه و پرافتوخیز آرتور رمبو ارائه میدهد. سرگذشتی جذاب از شاعری طاغی که هر میلی را نه به اندازهی چشیدنی به سرانگشت، که رفتن تا به انتهای امکان آن تجربه میکند.