کتاب «باید به کسی میگفتم که اینجا بودهام» مجموعه جستارهایی از علی معتمدی است. جستارهای این کتاب به پنج بخش یا پنج مفهوم تقسیم شدهاند که همگی در دههی چهارم زندگی نویسنده تجربه شده یا شکل گرفتهاند. این بخشها در واقع روایتهایی هستند دربارهی «نبودن»، «تنهایی»، «دیدن»، «خانه» و «دوستداشتن». علی معتمدی در ابتدای هر بخش، تعریفی تجربی و ملموس از مفاهیم ارائه میدهد و سپس در چند جستار از تجربیاتش پیرامون آن مفهوم میآورد. هر بخش یا هر جستار را میتوان جداگانه خواند و فهمید؛ اما پیوستگی آن باعث کشف نشانههایی از بخشهای دیگر کتاب میشود که لذت مطالعهی کتاب «باید به کسی میگفتم که اینجا بودهام» را دوچندان میکند. نکتهی دیگر که ورقزدن این کتاب را لذتبخش میکند، عکسهایی است که خود نویسنده از شهرها و مکانهای مختلف گرفته است و در اول هر جستار با ذکر سال و مکان اثر آمده است. نویسنده در این جستارها، راوی زندگی شخصی خود میشود. او از لایههای عمیق ناخودآگاهش و تجربههایش در یک لحظهی زندگی میگوید. بیشتر وقایعی که تعریف میکند در نیویورک، شهر محل زندگی کنونیاش میگذرد اما به خاطرات کودکیاش نیز میرود. ویژگی برجستهی این بازگویی خاطرات، لحظات و اتفاقات شخصی این است که باعث میشود خواننده هنگام مطالعه، آنها را یک تجربهی مشترک ببیند. نویسنده از نکات ظریف زندگی یا احساسی میگوید که ما آن را پیش از این، درک کردیم و گذشتیم و فراموش کردیم. اما با خواندن این جستارها احساسات و تجربههای گمشده و فراموششده باز یادآوری میشوند و از سر گرفته میشوند. او از دیدن یک فیلم سینمایی یا رفتن به سینما میگوید، از ثبت یک قاب به یادماندنی از یک منظره که او در ذهنش ثبت کرده. او از فکر و برنامهی بازگشت به ایران میگوید و دربارهاش فکر میکند. برخی از جستارهای کتاب «باید به کسی میگفتم که اینجا بودهام» نظیر «کلاس شنا»، «عکس پاسپورتم»، «مای نیم ایز الکس» و «دیروز جیم جارموش را دیدم» پیش از این، در مجلههای انگلیسیزبان منتشر شدهاند.