کتاب، داستان دوره نوجوانی تا جوانی فردی به نام والتر است که در سه فصل به نام های آتش، خاک و باد نوشته شده است. راوی اول شخص است. او در بحبوحه دوره پرالتهاب نوجوانی، جوشش های احساسی آن و بلوغ جنسی دچار مشکلات فراوانی با خود و پدر و مارش می شود. پدری دایم الخمر و نامهربان که تجربه جنگ و معلولیت را دارد و مادری که خاصیت چندانی در داستان جز گلدوزی کردن و مردن ندارد. والتر با رفتارهای ضد اجتماعی و عادت های ناخوشایندش به یک بیمارستان روانی فرستاده می شود و در آنجا با پسری آشنا می ود به نام آندره آ که تاثیر بسیار ژرفی بر او می نهد. پس از رسیدن به سن قانونی خانه و خانواده را ترک کرده و به رم می رود و در آنجا زندگی طفیلی خود را در ارتباط با انسان هایی از خود بیگانه و تهی برای مدتی طولانی ادامه می دهد. سرخورده از یافتن هنری در وجود خود و شغلی پایدار به بالین پدر باز می گردد که اکنون مشاعر خود را از دست داده و در آستانه مرگ است. او که پیشتر غم از دست دادن مادر را اندک می شمرد پدر نامهربانش را به دست مرگ می سپارد. پس از آن راهی صومعه ای می شود که دوست و مرشد دیرینه اش، آندره آ در آن از جهان دوری گزیده است. اما زمانی بدانجا می رسد که او خودکشی نموده و در نامه ای شرح پریشانی خود را بازگو کرده است. از تنها راهبه صومعه، خواهر ایرنه درباره آندره آ و داستان خودکشی و عذاب وجدانش آگاهی پیدا می کند و دست پایان در آن صومعه به دیدی جدید و درک متفاوتی از جهان و انسان می رسد و خلئ وجودی اش مرهمی می یابد.