قرن هفدهم میلادی شاهد تغییر نظری بنیادی در شیوه های اندیشیدن ما درباره خودمان و جهان بود. نظر اطمینان بخش قرون وسطی درباره جهانی زمین مرکز که به صراحت به سود بشر طرح شده بود پیوسته در حال فرسودن بود؛ ولی در همین هنگام خوش بینی تازه ای درباره امکان پرورش تبیینی روشن و جامع در خصوص چگونگی کار جهان سر بر آورد. این خوش بینی با عزمی برای رسوخ به طبیعت ذهن انسان و نسبت آن با جهان مادی نیز همراه بود. جان کاتینگهام مولف کتاب «عقل گرایان (تاریخ فلسفه غرب ۴)» با توجه به همین زمینه فکری کوشش های سه فیلسوف بزرگ «عقل گرا» دکارت، اسپینوزا، لایبنیتس را پی می گیرد که برای دست و پنجه نرم کردن با نقش تازه انسان در طبیعت و فراهم کردن فهمی یک دست از واقعیت به طرح نظام های نوین فلسفه پرداختند.