بیشتر اجزای تمام مدل های هوش در همین چهار حوزه کلی جای می گیرند: خودآگاهی، مدیریت خود، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط. بر اساس همین توانمندی های اصلی است که توانمندی های اکتسابی مربوط به محل کار، رهبران بسیار برجسته را از دیگران متمایز می کنند. در حالی که هوش هیجانی تعیین کننده توانایی بالقوه ما برای یادگیری اصول تسلط بر خود و امثال آن است، توانمندی هیجانی ما نشان می دهد که چه مقدار از این توانایی بالقوه را که می تواند به موفقیت در محل کار تبدیل شود فعلیت بخشیده ایم. ماهر بودن در کاری که نیازمند توانمندی هیجانی است، مانند کار در خدمات مشتریان یا کار گروهی، نیازمند برخورداری از سطحی زیربنایی از توانمندی در هر یک از چهار حوزه بنیادی هوش هیجانی، از قبیل آگاهی و مدیریت روابط است. اما نکته اینجاست که توانمندی های هیجانی، اکتسابی و قابل آموختن هستند: صرف برخورداری از آگاهی یا مهارت اجتماعی در مدیریت روابط تضمین نمی کند که فرد، یادگیری افزون تری را که برای اثربخش بودن در قسمت خدمات مشتریان یا حل یک اختلاف وجود دارد، کسب کرده است. بلکه این موضوع تنها نشان می دهد فرد از توانایی لازم برای کسب مهارت در این توانمندی ها برخوردار است. بنابراین، برخورداری از یک سطح پایه ای از توانمندی هوش هیجانی برای بروز توانمندی یا مهارت شغلی لازم است، گرچه کافی نیست. یک مورد مشابه شناختی می تواند دانش آموزی باشد که توانمندی های درک فضایی بسیار خوبی دارد، اما هرگز هندسه را نمی آموزد، چه برسد به اینکه بخواهد معمار شود. به طرز مشابهی، ممکن است کسی در مدیریت روابط بلندمدت با مشتریان، همدلی خوبی داشته باشد، اما در انجام آن ضعیف باشد.