"مفتش اعظم" یک فصل از رمان محبوب "برادران کارامازوف" به قلم "فئودور داستایفسکی" است. به طرفداران این نویسنده ی بزرگ پیشنهاد می شود تا رمان اصلی را به طور کامل مطالعه کنند تا از این گوهر ارزنده ی ادبی بهره ی تمام و کمال ببرند اما این بخش حتی وقتی که به صورت جداگانه خوانده می شود ، به دلیل قدرت تغزلی و اساسا به دلیل عمق و شدت مراقبه های فلسفی در مورد دین و ماهیت انسان ، برجسته و درخشان است. موضوعاتی که اکنون سال هاست در مقیاسی این چنینی، خوانندگان را درگیر خود نکرده اند. "مفتش اعظم" کتابی است که فرضیات در گوشه و کنار آن به چشم می خورند و ابهام و تردید و ترس، لحظه ای شخصیت ها را رها نمی کند. غالبا ایوان صحبت می کند و آلیوشا بهت زده است. او به دنبال برگزیدگان است. آن هایی که وارث قلمروی الهی اند. آن هایی که در میان تمام تصورات و رمز و رازهای ممکن و غیرممکنی که بشریت نمی تواند از آنها رونمایی کند ، قبل از تولد انتخاب شده اند. او همیشه از هویت آن ها آگاه بود. اعمالشان، خیرخواهیشان و پاکی قلبشان. او همیشه می دانست آن ها آفریده شده اند که نجات یابند. اگر انسان های ساده بتوانند قوانین ابدیت را خم کنند و تصمیمات یک موجود دانای کل را با رفتار همچون یک مومن فداکار به چالش بکشند، ذهن می اندیشد که آیا انتخاب نشدگان هنوز می توانند راهی به سوی نجات خلق کنند؟ تلاش های زیادی برای خلق استدلال های ظریف در این اثر صورت گرفته و در "مفتش اعظم" به قلم "فئودور داستایفسکی"، ما گرفتار یک بازی و یک جنگ نهایی و نبردی میان جبر و آزادی، قبل از شروع شکار هستیم.