در بن بست اردیبهشت داستان زنی را می خوانیم که تلاش برای داشتن شخصیتی مستقل، زندگی اش را دگرگون کرده است. او که در این مبارزه خود را بازنده می بیند، در مقابل انتخاب های تازه اش دچار تردید می شود و زیر بار نگاه سنتی و مردسالارانه ای که همیشه زندگی اش را تحت تأثیر قرار داده، خود را در تصمیم گیری ناتوان می بیند: «می گفت: تو شبیه لیمو ترشی از فکرت دهن آدم آب می افتد.» بعد دیدم که رو در هم کشید و آب دهانش را قورت داد. دست مهرگان را گرفت و گفت: «مامان همراه ما نمی یاد. امشب کارش طول می کشه.» و لیمو ترش آب گرفته ماند گوشه بشقاب و باقی مانده های سفره سرازیر شد توی سطل آشغال. لیلا در تلاش برای رهایی از این تنگنا به شناخت تازه ای از خود می رسد و نخستین قدم هایش را با به زبان آوردن خواسته هایی بر می دارد که همیشه با مصلحت اندیشی آنها را مخفی نگه داشته بود. بن بست اردیبهشت داستان زنی است که سعی دارد از آموزه ها و وابستگی های کهنه که خواه ناخواه به بخش بزرگی از درون او تبدیل شده اند خلاصی یابد. اصولی که گاه زمینه ساز قضاوت های ناعادلانه او درباره خودش می شود: «توی آینه خودم را می بینم که زل زده توی چشمهایم. به تو هم می گن مادر؟ مادرهای مردم جونشون رو می دن بچه شون یه قدم ازشون فاصله نگیره. اون وقت تو نگران اومدن و بودن با اونی؟»