مردی به خانه برگشته است. او سرش را پایین انداخته و در کنار پرچین قدم می زند. مرد همان طور که به زمین خیره شده بود، احساس کرد که زن دارد نگاهش می کند. فکر می کرد که اگر نگاهش را بلند کند، در چشمانی که به او خیره شده بود می تواند مثل یک آینه روح خود را ببیند. مرد در زن و همسر قبلی اش هیچ گونه شباهتی نمی یابد. اما چرا زن مردد است؟ خلوت عظیم در هم می شکند و درکی متقابل آغاز می شود. مرد گوشه گیر قابلیت حیرت انگیزش در همراهی با عذاب را تصویر می کند و زن نه از میان گفته هایش که از میان ناگفته هایش باز شناخته می شود. در آثار گراتزیا دلددا زن ها اگرچه رنجیده و رنجیده خاطرند اما آنها توان عصیان دارند. و درک راز مرد گوشه گیر، پشتوانه این عصیان است. برای ماندن یا رفتن ؟!